به گزارش «راهبرد معاصر»؛ چهار نفر از وزرا و مقامهای ارشد دولت جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا در سه ماه اخیر به چین سفر کرده اند تا به زعم خود نقشی در تنش زدایی یا دستکم مدیریت تنشهای خودساخته واشنگتن علیه پکن ایفا کنند.
بایدن با وجود ادعای همیشگی خود، همچنان نتوانسته است میان فرضیههای روی کاغذ و اتفاقاتی که در بستر واقعی رخ می دهد، تفکیک و تمایز قائل شود
پیش فرض آمریکایی ها این است، می توان در بستر زمانی واحد، سیگنالهای سلبی و ایجابی مختلفی را به چین مخابره کرد و جمع جبری این داده ها و ستانده ها درنهایت به سود منافع آمریکا تفسیر شود.
در این زمینه نکاتی وجود دارد که لازم است مورد توجه قرار گیرد:
نخست، اینکه بایدن با وجود ادعای همیشگی خود در درک اصول راهبردی و مؤلفه های دخیل در علوم سیاسی و روابط بین الملل، همچنان نتوانسته است میان فرضیههای روی کاغذ و اتفاقاتی که در بستر واقعی رخ می دهد، تفکیک و تمایز قائل شود.
همسان سازی تصنعی نگاه انتزاعی و واقعیتهای عینی حوزه سیاست خارجی آمریکا سبب شده است این کشور بهویژه در دو دهه اخیر بیشترین هزینه ها و کمترین دستاوردها را در این عرصه داشته باشد.
فرار مفتضحانه آمریکا از افغانستان پس از دو دهه اشغالگری، شکست طرح ادعایی موسوم به «خاورمیانه جدید» و از همه مهم تر، ناکامی واشنگتن در تجزیه منطقه با مسلط ساختن داعش بر سوریه و عراق، جملگی نمادهای اضمحلال برخی ساختارهای مهندسی شده از سوی آمریکا بهشمار میروند.
دوم، اینکه چینی ها نه تنها در دوران دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق آمریکا جنگ اقتصادی و تجاری جمهوریخواهان علیه پکن را ناکام گذاشتند، بلکه در دوران ریاست جمهوری بایدن نیز در برابر راهبرد فشار منطقه ای علیه منافع چین در شرق آسیا هوشمندانه و قاطعانه عمل کرده اند.
مقامهای کاخ سفید و متحدان منطقه ای آن مانند استرالیا، ژاپن و کره جنوبی از سویی در حال تکمیل محاصره راهبردی علیه چین در منطقه شرق آسیا و از سوی دیگر درصدد جذب پکن به سوی پذیرش سلسله قواعد تجاری، امنیتی و سیاسی به عنوان تضمین نقشه ضد چینی خود هستند.
بدیهی است چینی ها نه تنها زیر بار این بازی نخواهند رفت، بلکه با استناد به تاکتیکهای منطقه ای و فرامنطقه ای هدفمند ازجمله ارتقای ساختارهای نوین اقتصادی -امنیتی در جهان (مانند آنچه در اجلاس شانگهای یا بریکس مشاهده می کنیم)، مانع از چینش پازلهای راهبردی غرب در محیط پیرامونی و حتی فرامنطقه ای خود می شود. چینی ها در چینش و تثبیت نظم نوین جهانی (فارغ از اراده غرب) مصمم هستند.
سوم، اینکه دولتهای غربی در کنترل و مدیریت این بازی چند وجهی ناتوان هستند. در اینجا موضوعیت ندارد جمهوریخواهان یا دموکراتها بر مسند قدرت قرار داشته باشند، بلکه نکته اساسی مربوط به ناتوانی تطبیق وقایع با فرامتن ها از سوی واشنگتن است.
مقامهای آمریکایی همچنان با ذهنیت و پیش فرض منسوخ تلقی تک قطبی از نظام بین الملل بسیاری از روشها و تاکتیکهای خود را در مواجهه با تحولات بین المللی تعریف می کنند.
همین توهم تک قطبی به پاشنه آشیل دولتهای مختلف آمریکا، ازجمله دولت ناتوان بایدن تبدیل شده است.